بسیجی خستگی را خسته کرده
جنگ که بازی نبود ولی بچه ها جنگ را به بازی گرفتند
مدت زیادی بود که خبری از عملیات نبود، گرمای هوا همه را کلافه کرده بود؛ بر و بچههای تیپ 25 کربلا، هر کدام خودشان را مشغول میکردند تا گرما رو کمتر حس کنند، یک عده نامه مینوشتن، یک عده فوتبال و والیبال بازی میکردن عدهای هم به کارهای دیگر سرگرم بودند؛ یک عده هم طبق معمول مشغول راز و نیاز بودند؛ سید عبدالرضا جزو این دسته بود؛ عابدین (شهید سیدعابدین حسینی) همیشه به همین خاطر سر به سر عبدالرضا میگذاشت و میگفت «عبدالرضا! این همه نماز نخون یک وقت نورانی میشی بعدش شهید میشیها؛ من حوصله گریه برای تو رو ندارم. اصلاً وقتی شهید بشی یادت که بیفتم به جای گریه خندهام میگیره».