تصویر ثابت

بهمن 92 - کجایند مردان بی ادّعا
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
قرارگاه
خط مقدّم
وصیت شهدا
وصیت شهدا
گردان های خط شکن
همسنگران
پیک
 
آمار تدارکات
  • تعداد رزمندگان بازدید کننده: 74358
  • اعزام امروز: 50
  • اعزام دیروز: 5
  • تعداد کل دسته ها: 30
کارت شناسایی
امیرحسین فرهادی و دوستان[64]

ما نسل سومی هستیم پدرانمان جبهه را دیدند و ما فقط خاطراتشان را شنیده ایم. دانش آموزان دبیرستان پسرانه شاهد شاهرود

دیده بانی
مقرّ پشتیبانی
مقرّهای تاکتیکی
کارنامه عملیات ها
جنگ دفاع مقدس
خاکریز

مهمّات

مادر شهید همّت: در نخستین ساعات بامداد پسرم؛ ولی‌الله با جمعی از اهالی محلو دوستان و آشنایان به خانه ی ما آمدند. ولی‌الله را در آغوش گرفتم. و گفتم: «عزیزم،راست بگو، بر سر ابراهیم چه آمده؟‌….»

شهید همت

شهید همت

 ولی‌الله مرا به گوشه‌ای برد و گفت: «مادر! دیشب در عالم رؤیا حضرت فاطمه ی زهرا - سلام الله علیها- را دیدم. آمد به خانه ی ما، دست تو را گرفت وآورد همین جا که هم اکنون من تو را آوردم. خطاب به تو، فرمود: «تو یک فرزند صالح وپاک سرشتی داشتی که در راه خدا قربانی کردی. بشارت باد که تو قربانی‌ات به درگاهحضرت سبحان پذیرفته شد.»




برچسب ها : خاطره برچسب ها : عکس


ابراهیم حاتمی کیا

 

مراسم تجلیل از ابراهیم حاتمی‌کیا که شامگاه روز دوشنبه هفتم بهمن‌ماه در موسسه نخلستان اوج برگزار شد، با سخنرانی همسر شهید تهرانی‌مقدم و فرزندان شهیدان احمد کشوری، عباس جولایی، کاظم نجفی‌رستگار همراه بود.
این فرزندان شهید به پاس یک عمر تلاش مجاهدانه ابراهیم حاتمی‌کیا در عرصه دفاع مقدس از او قدردانی کردند.






خرمشهر را خدا آزاد کرد

نگاهی به کتاب«توفان سرخ»(خاطرات سرهنگ عراقی عبدالعظیم الشکرچی)

مترجم: عبدالرسول رضاگاه


در طول هشت سال دوران دفاع مقدس حوادث بسیاری در جبهه های غرب و جنوب به وقوع پیوست که تنها بخشی از آنها در کتاب های مربوط به این دوران ثبت و ضبط شده و برای دسترسی به منابع جامع در این زمینه باید به سراغ زوایای نامکشوف هم رفت تا بلکه بشود اشراف نسبتاً کاملی به اکثر وقایع آن دوران داشت.






 

شهید شیرودی




برچسب ها : زندگینامه برچسب ها : عکس


شهید بهنام محمدی 

شهریور 1359 شایعه حمله عراقی ها به خرمشهر قوت گرفته بود خیلی ها داشتند شهر را ترک می کردند کسی باور نمی کرد که خرمشهر به دست عراقی ها بیفتد اما جنگ واقعاً شروع شده بود بهنام  که فقط 13 سال سن داشت , تصمیم گرفت بماند. او مردانه ایستاد.هم می جنگید هم به مردم کمک می کرد. بمباران که می شد می دوید و به مجروحین می رسید.او با همان جسم کوچک اما روح بزرگ و دل دریایی‌اش به قلب دشمن می‌زد و با وجود مخالفت فرماندهان، خود را به صف اول نبرد می‌رساند تا از شهر و دیار خود دفاع کند. بهنام چندین بار نیز به اسارت دشمن درآمد؛ اما هر بار با توسل به شیوه‌ای از دست آنان می گریخت. برای فریب عراقی ها  می زده زیر گریه و می گفت: «دنبال مامانم می گردم گمش کردم» او با بهره گیری از توان و جسارت خود توانست اطلاعات ارزشمندی از موقعیت دشمن را به دست آورده و در اختیار فرماندهان جنگ قرار می‌داد.

 





صفحات :
|  1  2  >  |